گیک
ساعت 3 نیمهشب بود و بهراد و فرنوش در یک اتاق بدون پنجره در وسط جنگل گیر کرده بودند. بر روی در اتاق یک قفل رمزدار نصب شده بود و در داخل آن فقط یک مهتابی نیمه سوخته بود و یک لپتاپ خاموش و یک بمب ساعتی! ثانیهشمار روی بمب، عدد 01:43 را نشان میداد و هر ثانیه عددش کمتر میشد. فرنوش واقعا از اتفاقی که قرار بود بعد از به پایان رسیدن آن بیافتد وحشت داشت و بهراد از همان ابتدا که آنجا گیر کره بودند، به سیمهای بمب خیره شده بود و فکر میکرد که چگونه میتواند از آن بمب خلاص شود. فکرهای بینتیجه بهراد هیچ فایدهای نداشت و اگر از آن چهارتا، سیم اشتباهی را قطع میکرد هر جفتشان باید با زندگی خداحافظی میکرد